پیرمردی روی نیمکت نشسته بود و کلاهش را روی سرش کشیده بود و استراحت می کرد . سواری نزدیک او شد و از او پرسید:
آهای پیرمرد ، مردم این شهر چه جور آدم هایی هستند؟
پیرمرد پرسید: مردم شهر تو چه جوریند؟
گفت: مزخرف!
پیرمرد گفت: اینجا هم همین طور .
بعد از چند ساعت سوار دیگری نزدیک شد و همین سوال را پرسید .
پیرمرد باز هم از او پرسید: مردم شهر تو چه جوریند؟
گفت: خب ، مهربونند .
پیرمرد گفت: اینجا هم همین طور . . .